بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون

مگو که شعله در این سینه در نمی‌گیرد
دلم گرفته از این بیشتر نمی‌گیرد

به درد بی‌خبری جان خسته درگیر است
کسی از آن سوی دل‌ها خبر نمی‌گیرد

سزاست گر شکند تیغ خود گر پرستیدن
دلی که آینه‌ها را سپر نمی‌گیرد

بسوز چنگ دلت را در این مجال جنون
اگر به زخمه آهی اثر نمی‌گیرد

مگو برای گرفتن بهانه دیگر نیست
دلت برای شهیدان مگر نمی‌گیرد

هزار بادیه را عشق شعله زد، اما
در این دل این دل وامانده در نمی‌گیرد

دلم برای گرفتن بهانه‌ها دارد
حدیث درد من این مختصر نمی‌گیرد
دیدگاه ها (۱)

سخن #راست خدنگی است که زهرآلودستجگر شیر که دارد که به جرأت ش...

در جوانیحالاامان#محمد_صالح_علاء

شود آیا که فراموش کنم چشم تو راتا بسوزم و کنم خاک، غزل‌های ت...

عاشقی شیوه‌ی رندان بلاکش باشد

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

Love Like Cold

قلب یخیپارت ۵از زبان ا/ت:صبح چشام رو باز کردم، اینجا کجاست؟ ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط